کاملا دراماتیکه درسته؟

اما 100% واقعیت داره. زندگی روشهای جالبی برای یاد دادن درس ها و تجربه ها به ما داره. به من که خیلی چیزا یاد داد.

به هر حال، هر روز صبح که از خواب بیدار می شدم برای چیزایی که یاد گرفتم شکرگزار بودم

ببینید، من از 14 سال پیش برای به واقعیت تبدیل کردن آرزوهام شروع به جنگیدن کردم .

• پول زیادی در حساب بانکیم نداشتم
• از نظر تجربه صفر بودم
• سردرگم بودم و مجبور بودم خودم انجامش بدم

اون موقع، من خیلی سرکش بودم – هرکاری که دلم میخواست انجام میدادم- چیزی برای ریسک نداشتم. چیزی برای از دست دادن نداشتم.

15 ماه گذشت ، یه چیز فوق العاده کشف کردم…

حس می کردم چیزی که کشف کردم  مثل یه رازه…

من با چند تا مرحله ساده خودمو  بالا کشیدم که به نظر می رسید هر چه تکرارش می کنم باز هم کار می کنه. تکرار و تکرار. تکرار و تکرار. چند سال بعد، من کسب و کارم رو از ماهی 1 میلیون به 20 میلیون در ماه رسوندم…

زندگی عالی بود، درسته؟

خوب میتونست همینطور باشه اگر به اون راز می چسبیدم، اما این کار رو نکردم…

بنابراین بعدش چه اتفاقی افتاد؟

سال 1391، همه چیز به سمت نابودی پیش رفت…

تقریبا با یک چشم به هم زدن…

من خیلی بدهی داشتم, استرس داشتم, مریض شدم و…

اون موقع بود که یکی از بزرگترین درس ها رو درک کردم که تا اون موقع از زندگی ام یاد گرفته بودم…